۱۳۸۷ خرداد ۲۱, سه‌شنبه

می خوای بخندی؟





بالاخره پست های وبلاگ 360 ام تموم شد و از امروز تمام نوشته هام کاملا جدید خواهند بود. اما امروز که قرار شده مطلب جدید بنویسم، هیچ چیز خاصی به نظرم نمی رسه. در واقع هر چقدر فکر می کنم، یادم نمی یاد چی باعث شد یه بلاگ مستقل بسازم. چی می خواستم بنویسم.
مدتیه اصلا نمی تونم بنویسم. هیچی. حتی تو دفتر شخصیم هم نمی تونم بنویسم. طوریکه با خودم گفتم حتما دفتر و مدادم باهام قهر کردن.
مشغولیت های فکریم کم نشده ولی انگار لازمه یکی بیاد فکرام رو برام ترجمه کنه تا قابل نوشتن بشه.
حالا چرا این قدر اصرار دارم بنویسم؟ چون حس می کنم به نوشتن معتاد شدم. تا قبل از اینکه چیزایی که تو ذهنم هست رو بنویسم، حس بدی دارم، یه جور کرختی، بی حالی، عصبانیت. سردم می شه، انگار دستام رو گذاشتم تو برف. اما لذت وقتی که دارم می نویسم رو... نمی دونم چه جوری توصیف کنم.
یه مدت ننوشتم، شاید چون فهمیده بودم دارم معتاد می شم. و حالا که تسلیم شدم و پذیرفتم، مداد و دفترم تحویلم نمی گیرن. مثل مواد فروشا.
الانم که دارم این پست رو می نویسم، مثل سیگار کشیدنه؛ مواد اصلی، اون مداد و دفتر آبیه که با وسواسی خاص و ذوق و شوقی به خصوص رفتم خریدم.

راستی چی شد که این جوری شدم؟!... چقدر سرده...

۱ نظر:

ناشناس گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.