۱۳۸۷ تیر ۱۹, چهارشنبه

اگر مغز ما چنان ساده بود که از آن سر در می آوردیم...


احساس ناتوانی خیلی زیادی می کنم در برابر درک این دنیا. یه جور ناتوانی نا امید کننده. در عین حال، به همون اندازه که این احساس ناتوانی و نا امیدی خیلی زیاده، گذشتن از جواب پرسش هام هم برام سخته. هرچقدر بیش تر فکر می کنم، بیش تر متوجه می شم که نا توانم و بیش تر مشتاق می شم که بدونم.
نمی شه همین جوری ما رو انداخته باشن تو این دنیا و بعد بگن کاری نداشته باش چطور اومدی.
...در واقع، کسی هم نمی گه کاری نداشته باش. چون این اطمینان وجود داره که ما اگه کار هم داشته باشیم، قدرت درکش رو نداریم...
"اگر مغز ما آن قدر ساده بود که می توانستیم آن را درک کنیم، آن قدر احمق بودیم که نمی توانستیم آن را درک کنیم." (Jostein Gaarder)

۸ نظر:

ناشناس گفت...

جمله آخر پارادوكس جالبي بود.به هر صورت از آن جمله هاست كه ساعت ها آدم رو به فكر مي بره.

ناشناس گفت...

جمله آخر پارادوكس جالبي بود.به هر صورت از آن جمله هاست كه ساعت ها آدم رو به فكر مي بره.

ناشناس گفت...

in jomle akhari asabe adamo khurd mikone.dar zemn khoda ham mige darbare man be andaze fek konid, ziad fekr konid divoone mishid.

بلبل خانم گفت...

معمولا کسایی که به چگونگی وجود هستی و خدا فکر می کنن، کاری ندارن که دیگران از قول خدا چی می گن و اینکه آیا فکر کردن بهش یا حتی به پاسخ رسیدن، امکان پذیر هست یا نه. بدون تصمیم قبلی بهش فکر می کنن. حتی اگه دیوونه بشن...

ناشناس گفت...

با درود

لبخند چیزی نبود که من تو کامنتهام میخواستم ولی همون هم باعث شد که من یه سری هم به شما بزنم

مخوام جمله شما را کاملتر کنم اینطوری میگم که : اگر سیاست و جامعه چنان ساده بود که میتونستیم از آن سر در بیاوریم که دیگه زندگی کردن خیلی احماقانه بود...
به هر حال پاینده باشید .
ایران سربلند ایران سرفراز

بلبل خانم گفت...

دوستان عزیز، جمله ی آخر که با رنگ قرمز هم نوشته شده از من نیست. اسم نویسنده رو کنارش به لاتین نوشتم:Jostien Gaarder
یوستین گاردر

ناشناس گفت...

این قیبل مباحث وصفه نرود میخ آهنین در سنگه. بابا جان, چرا اصلا فکر می کنین که یکی ما رو به این جهان آورده و از این چیزا. من که در مورد چیزایی که مخم رو جیز میکنه توهم سرایی نمی کنم.

بلبل خانم گفت...

هیچ کی ما رو وارد این جهان نکرده. ما حیوون بودیم، شدیم این! این جهان خودش از کجا اومده؟! قسمت دردناک قضیه اینه که عده ای از ما فکر می کنیم فکر کردن و توهم یکیه؛ و چون توهم چیزی نا پسنده، از فکر کردن هم پرهیز می کنیم!می ترسیم مغزمون جیز شه!!