۱۳۸۷ خرداد ۲, پنجشنبه

هی فلانی! می دانی؟ _ Entry for Tuesday August 7, 2007


هی فلانی !
مرا به سخره می گیری؟ با آن نگاهت که امید می دهد و با آن لبخند، که نشاط؟ من کجای این بازی مرموزم؟ می روی و من تنها می مانم
باز با همان چهره ی حیران ؛ نگاهی خیس و لب هایی باز که قادر به بیان نیستند و اعجاب چنین رفتنی، حتی اجازه ی روی هم قرار گرفتنشان نمی دهد .در دل آهی می کشم و وقتی تر شدن گونه هایم را حس کردم، رفتنت را بهتر می بینم.
...چه چرخه ی عجیبی است زندگی...عادت و جدایی.
ای فلانی هایی که می آیید و عادت می دهید و می روید، به من بگویید چرا لبخند زدید و چرا رفتید؟
عادت جزو زندگی است و جدایی، عضو لاینفک این عادت .
پادزهری و زهری این چنین؟پادزهر را که نوشیدی , پشتبندش زهر را گواراتر بنوش که این بار ضربه کاری تر است.کاری تر از همیشه...تا بار دیگر، یک فلانی دیگر با پادزهری قوی تر و زهری کشنده تر .
نه ، درد ما درمان نداشت...

هیچ نظری موجود نیست: