۱۳۸۷ خرداد ۲, پنجشنبه

ایران عزیز _ Friday August 10, 2007


نه، دروغ بود. اشتباه کردم. خدا رو شکر. شکر که راست نبود. در مورد اون پستم حرف می زنم که گفتم اون دختر بیچاره رو به اون طرز وحشیانه در ملإ عام کشتنش ومن فکر می کردم این ماجرا تو ایران اتفاق افتاده. از دست خودم و همه ایرانیا اعصابم خورد بود که چطور میذاریم چنین جنایاتی تو کشور رخ بده و هیچ کس بهشون حرفی نمی زنه. اما 2 روز پیش متوجه شدم که این قضیه تو کردستان عراق اتفاق افتاده. با اینکه از بار گناه اون وحشیا چیزی کم نمی کنه و غم و ناراحتی و وحشت نسبت به اون فاجعه هنوز به همون شکل تو ذهنم هست، دونستن اینکه به ایران و ایرانی ربطی نداره، باعث آرامشم شد. دیگه داشتم نا امید می شدم که هیچ وقت ایران دوباره ایران نمی شه. فکر می کردم با داشتن چنین قومی تو ایران دیگه نمی شه ایران رو درست کرد. اما خوشحالم که اشتباه فکر می کردم. البته جنایت های زیادی تو کشورمون اتفاق میوفته که آدم رو شوکه می کنه اما نه اینقدر راحت و با کمال پر رویی که هیچ کسی هم بهشون حرفی نزنه.به هر حال فهمیدن اینکه اون قضیه تو ایران نبوده، من رو دوباره زنده کرد. گرچه از این حس خوب عذاب وجدان می گیرم. اما آخه من که از مرگ اون دختر خوشحال نیستم، فکر می کنم این حق منه که کشورم برام عزیزتر باشه و بخوام مردمش رو دوست داشته باشم. وقتی حس می کردم مردم من این قدر وحشی هستن، ازشون بدم میومد. از اونا و از خودم. چون ماهایی هم که ساکت می شینیم مقصریم...اما خدا رو شکرکه اون حس عذاب آور رو دیگه ندارم.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

vali man aslan khodemoono (iraniaro)ghabool nadaram,harchiam az farhango ehsasato... begim dorooghe.

بلبل خانم گفت...

الا ن دیگه صحبت کردن از این حرفا ممکنه دروغ شده باشه ولی همیشه این طوری نبود. هر وقت به ایران فکر می کنم، این شعر تو ذهنم تداعی می شه:
"و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدم خاکسترت را"